زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
دیدم ز روی تل که دورت را گرفتند راه عــبـور زادۀ زهــرا گــرفــتــنــد میآیم از خیـمه به امدادت عـمو جان این گرگ ها سرتا سرِ صحـرا گرفـتند عمه زمین خورد و صدا زد وای مادر لشگـر ز هر سـو نیـزه ها بالا گرفـتند تا ضربه را کاری به جسم تو بکوبند اغلب کـنـار حـنـجـر تو جا گـرفـتـنـد دیدم که زینب زلف هایت شانه میزد اینان چرا با پـنجه مـویت را گرفـتـند دستم سپر میسازم اینجا زیر شمشیر امـا نـشـانـه حـنـجـرم را تا گـرفـتـنـد خون گلویم ریخت چشمان تو را بست تا که نبـیـنی جان من یک جا گرفـتند مانـنـد قـاسـم صـورتم تـغـیـیـر کـرده از ما تـقـاص عـقـده از بابـا گرفـتـنـد |